نمی دانم از کحا شروع کن
نمی دانم برای آرامش دلم بنویسم یا برای او
او که سحنانم روح خسته و درد کشیده او را مثل همیشه عذاب داد.
سخنانی که از روی نا آگاهی بود.
او که تمام صحبتهای من را با صبر و تحمل می شنید.
از من کمک خواست وهنگامی که انتظار همدردی من را داشت
در جواب او گقتم:دیگه خیلی دیر شده
نوش دارو پس از مرگ سهراب دیگه فایده ای نداره...
ولی او مثل همیشه بردبار و صبور بودو هیچ نگفت
و من را در غم حانکاهی تنها گذاشت که او چرا در جواب
تلخ من هیچ نگفت و فقط سکوت کرد.
ولی شنیدم که پرنده ای مهاجر گفت که تو رسم معرفت را تمام
به جای آورده ای و حرف های تو او را هنوز عذاب می دهد.
خدایا امیدوارم اگر پرنده های مهاجر روزی او را دیدند برایش شرح 
حال من را بازگو کنند و بگویندکه هیچ وقت محبت های تو را فراموش 
نمی کندو این پریشان حال را ببخشد...ببخشد...ببخشد...