روزگاری عشق پاکی به سینه داشتم
با عشق خود روزگار پر غمی داشتم
شرح حال عشق خود با بهار گفتم خزان آفرید
قصه عشقم به طوفان گفتم نالید و آرام آرمید
قصه عشقم به آسمان گفتم بغض کرد و بارید
قصه عشقم به شمع گفتم خاموش شد وسیاهی آفرید
شرح حال خود با هر که گفتم دلداریم داد
ولی افسوس که هنگامی که به تو گفتم خندیدی ورفتی....
سلام
ممنون شوالیه!
عجب چشمای خوشگلی!
شعر زیبایی بود همچنین مطلب قبلیتون
جالب بود ولی حقیقت نداشت!
شوخی بود دیگه . نه؟
سلام دوست عزیز و قدیمی...من گرفتارم و نتونستم سری بهت بزنم تو چرا یادی از من نکردی؟؟؟؟....خوشحال میشم ببینمت.....آپ هم کردم.....در پناه حق باشی....یا علی...
سلام
موفق باشی.وبلاگ جالبی داری.