امشب وقتی دوباره دفتر خاطرات زندگی ام را ورق می زدم
شعری از یکی از عزیزانم را دیدم که با دیدن شعر خیلی دلم
براش تنگ شده .امیدوارم هر کجای ایران عزیز که هست
زنده دل وشاد باشد و بداند که من هیچ وقت فراموشش
نکردم....

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و شاخه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه ها چه می کنید
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های بنشسته در آشیان چه می کنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش نا گزیر دانه ها چه می کنید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد