می پرسند چه احساسی دارم
و آیا عشقم واقعی است
و از کجا می دانم که از پس آن بر می آیم
وآنها مرا می نگرند و اخم می کنند
دوست دارند مرا از این شهر برانند
نمی خواهند من این دو رو بر باشم
چون تو را باور دارم
در را نشانم می دهند
می گویند دیگر بر نگرد
چون شبیه آن چیزی نیستم
که آنها می خواهند
و من به راه خود میروم
هزاران فرسنگ دور از خانه
ام خود را تنها حس نمی کنم
چون تو را باور دارم
تو را باور دارم از میان اشکها و خنده ها
به نام خدا
سلام
ممنون از اینکه سرزدی.
خدا نگهدارت باشه.
سلام
وبلاگتون نازه.قشنگه........مخصوصا این عکسه خیلی به دلم نشست
ممنون که بهم سر زدی
منتظرتم
سلام عزیزم...مرسی که سر میزنی...آپ دیت کردم...
در پناه حق....یا علی...
چون باور ش داری تورو میرونن؟!
سلام شوالیه .
ممنون که پیشم امدی.
عرض کنم وبلاگ خوبی دارید.ادامه دهید.
موفق باشید
سلام ممنون که پیشم اومدی بعد از کلی وقت دوباره اومدم یه سری بزنم ...............شمارو ستایش میکنم به خاطر سلیقتون خیلی قشنگه ..........یا حق
سلام ٬ امیدوارم خوب باشین ٬ واقعا وب زیبایی دارین ...خیلی لذت بردم ٬ نوشته هاتون هم همه زیبا بودن٬ ممنون که به من سر زدین٬ در پناه آسمان bye bye honey
سلا م خوب هستید
وبلاگ بسیار زیبائی دارید موفق باشید
سلام بر تو دوست عزیز با مطالبت خیلی حال کردم ...به من هم سر بزن اگر خواستس تبادل لینک هم میکنیم
بنام الله
سلام
سلام بر تو ای شوالیه بزرگ
شوالیه امید وارم که با جنگ با دشمنانت پیرز بشی
من پری کوچک غمگینی را می شناسم که تا این تقلای رو به افول هست، تا رهایی این بازدم های فرو خفته هست...دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد...آرام....آرام
...تو را برای خود پروردم ...تو را برای خود برگزیدم .... برای خود ...برای خود ساختم.....
ببخش ..... اگر چه هیچ کس نفهمه که بخشیدی .....ببخش اگر که هیچ کس نفهمه چی رو بخشیدی .... رها کن حتی اگه هیچ کس نفهمه برای چی رها کردی .... بذار یادت بمونه وقتی همه خیال می کنن که یادت نیست ... بذار فراموش نکنی ...وقتی که همه فراموش کردن ...... بذار بمونی وقتی همه میرن .....همه می رن و هیشکی نمی مونه ..... هیشکی ،
جز خدا
ان الحیات عقیده و جهاد ..."
این جمله را زود ... وقتی که خسته شدند از عقیده و جهاد و حیات فراموش کردند ...
باقی اش باشد برای اهلش....
... الهُمَ اجعل غِنای فی نفسی
وَ الیَقینَ فی قلبی
وَ الاخلاصَ فی عَمَلی
وَ النورَ فی بَصَری ...
الهی العفو...
الم
احسب الناس ان یترکو ان یقولو امنا و هم لا یفتنون (عنکبوت ؛ 1-2)
آدمیزاد هرچه انسان تر شود چشم به راه تر می شود ( دکتر علی شریعتی
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیـز هم
بدان که توتمِ من باد است ... و درد، گندم ممنوعی است که ریشه های سرنوشت اساطیری ام از آن رُسته است ... کجاست سمت حیات ... فقط به مرگ بیندیش. به تنها نقطه روشن این همه تاریکی ... باید... بار امانت این همه تنهایی را بر داشت .. من، مشتاقِ عاقبتْ به خیریِ یک مشت خواب نخواهم ماند . باید تمام سوی مشرق را لا جرعه سرکشید .. من آبستن طلیعه ای تمامْ وجودم ... بگذار درد بپیچد به اندام های بیقرار زندگی ام ،
... چون وی مسلمان گشت شیخ نعره ای بزد و بیهوش شد. ساعتی بود به هوش باز آمد گفتند یا شیخ سبب این چه بود گفت در این ساعت که انگشت شهادت بگشادی در سرّم ندا کردند که احمد ! بهرام هفتاد سال در گبری بود ایمان آورد تو هفتاد سال در مسلمانی گذاشته ای تا عاقبت چه خواهی آورد...
(تذکره الاولیاء – ذکر احمد حرب )
والو استقاموا علی الطریقه لاسقینهم ماء غدقا
و اگر بر راه پایداری کردند به آنان آبی سرشار می نوشانیم ( جن - ۱۶)
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
... اما ماها درست مثل موریانه که یک نمی که توی سوراخش می افتد مثل اینکه طوفان سرش ریخته است.... ( دکتر علی شریعتی )
و کیف تَصبر علی ما لَم تُحط به خُبراً
و چگونه صبر توانی کرد بر چیزی که اصلا از آن آگهی نیافته ای ( کهف – 68 )
باز هم دویده ام
آنچنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
هر چه می دوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم ....
وبلاگ خیلی نازی داری...یادت باشه که یه شوالیه تا اخرین قطره خونش برای هدفش میجنگه..توام همینطوری..حتما!!..
به منم سر بزن