پرنده خسته است ای خداپرنده کور بود و کر تو در قفس نشاندیشتو درد و غم چشاندیشدگر بس است امتحانپرنده را رها کن ای خدای مناز این قفس جدا کن ای خدای من
نگاه کن که اینجاچگونه جان آنکسی که با کلام سخن گفت و با نگاه نواختو با نوازش از رمیدن آرامیدبه تیر های توهم مصلوب گشته ستو جای پنج شاخه انگشتهای تو که مثل پنج حرف حقیقت بودند چگونه روی گونه او مانده ست....
سلام عزیزم...من آپ دیت هستم و منتظر حضور گرمت مثل همیشه....در پناه حق...یا علی...
نگاه کن که اینجا
چگونه جان آنکسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیر های توهم مصلوب گشته ست
و جای پنج شاخه انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده ست....
سلام عزیزم...من آپ دیت هستم و منتظر حضور گرمت مثل همیشه....
در پناه حق...یا علی...