پرچم حضرت عباس(علیه السلام)، پرچمدار کربلا

در نقل هاى تاریخى آمده است که، پرچم حضرت عباس(علیه السلام)، پرچمدار کربلا، جزء اموال غارت شده بود که به شام برده بودند، یزید وقتى که نظرش به آن پرچم افتاد، عمیقاً آن را نگاه کرد و در فکر فرو رفت و سه بار از روى تعجب برخاست و نشست.
سئوال کردند: «اى امیر! چه شده که این گونه شگفت زده و مبهوت شده اى؟!»
یزید در پاسخ گفت: این پرچم، در کربلا دست چه کسى بوده است؟
گفتند: دست برادر حسین که نامش عباس بود، و پرچمدار سپاه حسین بود.
یزید گفت: تعجبم از شجاعت عجیب این پرچمدار است.
پرسیدند: چطور؟
گفت:
«خوب به پرچم بنگرید، ببینید که تمام این پرچم از پارچه و چوب آن بر اثر تیرها و سلاح هاى دیگر که به آن رسیده، آسیب دیده است، جز دستگیره ى آن، و این موضوع حاکى است که تیرها به دست پرچمدار اصابت مى کرده ولى او پرچم را رها نمى کرده است، و تا آخرین توان خود، پرچم را نگهداشته است، ووقتى که پرچم از دستش افتاده (یا با دست او با هم افتاده) دستگیره پرچم سالم مانده است»

مختار سلام الله علیه ، در مجلس ابن زیاد منفور

در آن هنگام که بازماندگان شهداى کربلا را همراه سرهاى بریده ى شهیدان به کوفه آوردند و به مجلس عبید الله بن زیاد وارد نمودند، مختار در جریان حضرت مسلم(علیه السلام)به دستور ابن زیاد دستگیر شده و در زندان به سر مى برد.
ابن زیاد براى این که دل مختار را بسوزاند دستور داد مختار را از زندان به مجلس خود بیاورند، دژخیمان او مختار را کشان کشان با وضع توهین آمیز به مجلس ابن زیاد آوردند.
هنگامى که مختار وارد مجلس شد، دریافت که امام حسین
(علیه السلام) کشته شده، و اهل بیت او اسیر شده اند و سر بریده ى امام در میان طشت است، بسیار ناراحت شد و از شدت غم، بیهوش گردید وقتى که به هوش آمد، با کمال شجاعت بر سر ابن زیاد فریاد کشید که:
«اى حرامزاده! به زودى دمار از روزگار شما درآورم».
ابن زیاد خشمگین شد و به قتل او فرمان داد.
حاضران دیدند کشتن مختار صلاح نیست و مساله تازه ایجاد مى کند، به ابن زیاد گفتند: کشتن مختار موجب بروز فتنه عظیم مى گردد و صلاح نیست، ابن زیاد از کشتن مختار منصرف شد و دستور داد او را به زندان بازگرداندند
 

 

سر بریده و نجس ابن زیاد

 

در قیام مختار که در سال 66 و 67 هجرى قمرى انجام گرفت، ابراهیم پسر مالک اشتر فرمانده ى سپاه مختار شد و با سپاهى که ابن زیاد و حصین بن نمیر و... از سران آن سپاه بودند در کنار موصل درگیر شد و در این درگیرى بسیارى از دشمن و سران دشمن کشته شدند از جمله «ابن زیاد» به دست ابراهیم پسر مالک اشتر کشته شد. قابل توجه است که بدانید : تعداد بسیار زیادی از سربازان مختار ایرانی بودند.


ابراهیم سرهاى بریده ابن زیاد و سران دشمن را براى مختار فرستاد. هنگامى که مختار غذا مى خورد سرهاى بریده دشمنان را به نزدش آوردند، مختار گفت:
«حمد و سپاس خداوند را که سر مقدس حسین
(علیه السلام) را هنگامى که ابن زیاد غذا مى خورد نزدش آوردند، اکنون سر نحس ابن زیاد را دراین هنگام که غذا مى خورم به نزد من آوردند».
در این هنگام دیدند مار سفیدى در میان سرها پیدا شد و وارد سوراخ بینى ابن زیاد شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد، و این عمل چندین بار تکرار گردید.
مختار پس از صرف غذا برخاست با کفشى که در پایش بود به صورت نحس ابن زیاد زد، سپس کفشش را نزد غلامش انداخت و گفت: «این کفش را بشوى که آن را بر صورت کافر نجس نهادم».
مختار سرهاى نحس دشمنان را براى محمد حنفیّه در حجاز فرستاد، محمد حنفیّه، سر ابن زیاد را نزد امام سجاد
(علیه السلام) فرستاد، امام سجاد در آن وقت، غذا مى خورد، فرمود:
«روزى سر مقدس پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، او غذا مى خورد، عرض کردم: خدا مرا نمیران تا این که سر بریده ابن زیاد را در کنار سفره ام که غذا مى خورم بنگرم، حمد و سپاس خدا را که دعایم را اکنون به استجابت رسانیده است».


نکته قابل توجه این که: مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمى مى نویسد:
«آن مار مکرر از بینى ابن زیاد وارد مى شد و از گوش او بیرون مى آمد و تماشاچیان مى گفتند «قد جائت قد جائت; مارباز آمد، مار باز آمد».

و مى نویسد:
«همان هنگامى که ابن زیاد در مجلس خود با چوب خیزران مکرر بر لب و دندان امام حسین
(علیه السلام)زد، شاید بر اساس تجسم اعمال، همان چوب خیزران به صورت مار در آمد و مکرر از بینى او وارد مى شد و از سوراخ گوش او بیرون مى آمد، تا در همین دنیا، مردم مجازات عمل ننگینش را تماشا کنند و عبرت بگیرند....

                                               یا علی

ز لیلی من شنیدم یا علی گفت                   به مجنون هم رسیدم   یا علی   گفت

مگر این وادی   دارالجنون  است                  که  هر  دیوانه  دیدم    یا  علی   گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد                   به گوش غنچه کم کم یا علی    گفت

چمن  با   ریزش   باران   رحمت                   دعایی کرد و او هم    یا  علی   گفت

یقین      پروردگار         آفرینش                   به  موجودات  عالم     یا  علی   گفت

خمیر  خاک  آدم   را    سرشتند                  چو بر می خواست آدم یاعلی    گفت

مگر خیبر ز جایش کنده می شد                   یقین اینجا علی  هم   یا علی   گفت

علی را ضربتی  کاری  نمی شد                   گمانم   ابن   ملجم     یا  علی  گفت

                                          التماس دعا

این شعر را یکی از دوستان عزیزم به من داده بود که من حیفم اومد اینجا قرار ندهم

از مناجاتهای شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران

 " ترا شکر می کنم که از پوچی ها، ناپایداری ها، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.

خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در کویر تنهایی انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."

                                                                                  یاد یاس

مصطفى چمران
که در سال 1311 تولد یافت، دوران کودکى و ابتدایى را در دبستان انتصاریه تهران خیابان 15 خرداد -

عودلاجان و دوران متوسطه خود را در دبیرستان‏هاى دارالفنون و البرز سپرى ساخت و سپس وارد دانشکده فنى دانشگاه تهران شد و در سال 1335 در رشته برق فارغ ‏التحصیل و شاگرد ممتاز گشت. او همیشه در تمام دوران تحصیل پیشتاز و نمونه بود، علاوه بر آن‏ که در همه مبارزات سیاسى و مذهبى حضورى فعّال داشت؛ نمونه‏اى از یک نوجوان و جوانى پاک، پرتلاش، عمیق و براى همه دوست ‏داشتنى بود. با استفاده از بورس شاگرد اولى براى ادامه تحصیل راهى آمریکا شد و ابتدا در دانشگاه تگزاس درجه فوق ‏لیسانس مهندسى برق و سپس در یکى از بزرگ ‏ترین و مهم‏ ترین دانشگاه ‏هاى معروف آمریکا« برکلى»، در کالیفرنیا و با همراهى برجسته‏ ترین اساتید فیزیک، دکتراى خود را در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما با عالى‏ترین نمرات دریافت نمود و مدتى در یکى از مراکز مهم تحقیقاتى روى زمین در کنار دانشمندان و پژوهشگران بنام، سرگرم تحقیق روى پروژه هاى بزرگى، در زمان خود بود.

باز هم در کنار این مسیر تحسین ‏برانگیز و کم ‏نظیر، پایه ‏گذار و سازمان ‏دهنده مبارزات ضد استعمارى و ضد رژیم طاغوتى شاه و پایه گذار فعالیت‏هاى گسترده اسلامى در آمریکا بود. بعد از شکست اعراب در جنگ 1967، دنیاى وسیع آمریکا بر او تنگ مى‏نمود و براى فراگیرى فنون نظامى و جنگ‏هاى چریکى راهى اروپا، الجزایر و مصر شد و مدت دو سال در مصر ماند. بعد از فوت جمال عبدالناصر به دعوت امام موسى صدر رهبر وقت شیعیان لبنان به سرزمین فاجعه، درد و رنج مسلمین به ‏ویژه شیعیان لبنان قدم نهاد و در جنوب لبنان، شهر صور و کنار مرزهاى اسرائیل رحل اقامت افکند ولى او در همه جاى لبنان حضور داشت، هر کجا که خطر بود، بلا بود و قیام بود، دکتر چمران نیز در پیشاپیش مردم بى‏پناه لبنان حضور داشت. در لبنان پایه ‏گذارى سازمان‏هاى چریکى مسلّح را بر عهده گرفت که هم‏زمان با روشنگرى اسلامى و مذهبى و تقویت روحیه و اعتقادات اسلامى و مکتبى، ورزیده‏ ترین، زبده‏ ترین و شجاع ‏ترین رزمندگان اسلام را تربیت نمود که فرزندان و شاگردان آن‏ها امروز نیز در لبنان براساس همین اعتقادات و روحیه شهادت ‏طلبى، حماسه ‏ها مى‏ آفرینند.

پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران مشتاقانه همراه با گروه 93 نفره نخبگان مذهبى و سیاسى لبنان به ایران آمد و به دیدار امام بزرگوار خود شتافت و بنا به توصیه امام راحل در ایران ماند. با آن‏ که در استمرار برنامه‏هاى خود در لبنان نیز دخالت داشت، در ایران نیز به دستور امام (ره) از پایه‏ گذاران سپاه بود و سپس در فرو نشاندن توطئه ‏هاى خطرناک و جدایى‏ طلبانه دشمن در کردستان با آن ‏که معاون نخست ‏وزیر بود، لباس رزم بر تن کرد و سلاح بر دوش گرفت و با سازمان‏ دهى و به‏ کارگیرى نیروهاى مسلّح و بخصوص مردمى، به خنثى ‏سازى توطئه‏ هاى سخت دشمنان برآمد و نام خود و پاوه و حوادث حماسه ‏ساز آن و فرمان تاریخى امام خمینى (ره) را براى همیشه در تاریخ ثبت نمود.
ب
ا آغاز جنگ تحمیلى راهى خوزستان شد و فرماندهى نیروهاى داوطلب مردمى و نظامى را تحت عنوان «ستاد جنگ‏هاى نامنظم» بر عهده گرفت و کتابى قطور از رشادت‏ها، شهادت‏ها، حماسه ‏ها و مقاومت‏ ها را قلم زد. بالاخره در حالى ‏که نام او و نیروهاى رزمنده و شجاع او به دوستان روحیه مى ‏بخشید و پشت دشمنان متجاوز را مى‏لرزاند.

در ظهر هنگام روز 31 خردادماه 1360، در روستایى به ‏نام «دهلاویه» در نزدیکى سوسنگرد با ترکش خمپاره دشمن، شهادت را در آغوش کشید و به اوج و عروج پرکشید و به لقاءاللَّه رسید و به ‏سوى معبودش شتافت تا عند ربهم یرزقون شود.

                                                         دل من هم برای  غربت آقا شکست
                      

                                                                                          


رمضان  ماه     میهمانی   عاشقان
رمضان ماه شب زنده داری صالحان
                                                                    رمضان   ماه    علی   و   شهادت
                                                                    رمضان ماه نزول بر نبی و  کتا بت
کم کم   ماه  از  نیمه  هم   بگذشت
شب های درد و اندوه  نمایان  گشت
                                                                    شب های  بی  قراری  زینب  رسید
                                                                    خواب از چشمان ام کلثوم هم رمید

بردند   آن   زخمی    شده    از    تیغ     جفا
خانه ای که پیچیده بود عطر زهرای خیبر گشا
                                                                    طبیب آمد کنار بسر اول پیشوایمان
                                                                    بعد از آنکه دید  چهره  زرد  مولایمان
فریاد زد جز شیر نیست چیزی دوا
آرام در گوش حسن گفت امیدی ندارم برای شفا
                                                                     یتیمان کوفه با ظرفهای شیر پشت خانه پدر
                                                                    با دو دست خویش می کردند دعا برای حیدر
عزیزان فاطمه پریشان حال کنار بستر خیبر گشا
همه    بودند    گریان    مشغول    ذکر        دعا
                                                                    سر انجام آن روز موعود از ره رسید
                                                                    اول مظلوم عالم کنار زهرایش آرمید

                                       بعد علی خاک غم بر کوفه نشست
                                       دل من هم برای  غربت آقا شکست